کسی نیامد
24 خرداد 1400 توسط شهید صدرزاده
«کسی نیامد» آستین هایش را پایین کشید. قطرههای آب از صورتش چِک وچِک روی فرش میریخت: از بابات؟ - آره دیگه، بابام داره. لج نکن بهروز. - حرفشم نزن مهناز، برو غذات نسوزه. مهناز «ای وایِ» کشیده ای گفت و دامنش را چنگ زد: از دست تو بهروز! پس از کی میخوای… بیشتر »