بهلول وتخت پادشاهی
بهلول و تخت پادشاهی
(شما بخوانید روحانی وریاست جمهوری)
روزی بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست. غلامان دربار چون او را در آن حال دیدند به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند. هنگامی که خلیفه وارد شد بهلول را در حالتی بهم ریخته دید که گریه میکند. از نگهبانان سبب گریه او را پرسید. نگهبانان گفتند: چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم. هارون آنها را ملامت کرد و بهلول را دلداری داده و نوازش نمود. بهلول گفت: من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو میگریم. زیرا که من چند لحظه در مسند تو نشستم اینقدر صدمه دیدم و اذیت و آزار کشیدم. در این اندیشهام که تو که یک عمر بر این مسند نشسته اي چه مقدار آزار خواهی کشید و صدمه خواهی دید. تو به عاقبت کار خود نمی اندیشی و در فکر کارهای خود نیستی.
———-