یواشکی
25 خرداد 1400 توسط شهید صدرزاده
یواشکی تازه از دانشگاه به خانه برگشتهام . ساعت دوازده و نیم است. کیفم را کنار تخت میاندازم . چادرم را آویزان میکنم به چوب لباسی. روپوشم را درمی آورم وبه آشپزخانه میروم. شیر آب را باز میکنم. یک چیزی یواشکی میگوید: حالا وقت هست. گوش نمی دهم و… بیشتر »